مردی که دنبال خدا می گشت
در گفتار پیشین شخصیت مفضل و جایگاه کتاب وی را برایتان بیان کردیم اکنون وقت آن رسیده که ماجرایی که مفضل را بر آن داشت تا دست به دامن امام صادق علیه السلام شود را برایتان بگویم:
... مفضل بن عمر می گوید:
پایان روز بود. در “روضه “، میان قبر و منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودم و درباره شرافت و فضیلتهای خدادادی و برتری جایگاه رفیعش که همه امت نسبت به آنها آگاه نبودند، می اندیشیدم.
در این حال بودم که ناگاه “ابن ابی العوجأ” وارد شد و در جایی نشست که می توانستم سخنش را بشنوم. آنگاه یکی از یارانش نزد او رسید و نشست. ابن ابی العوجأ لب به سخن گشود و گفت: "بی شک، صاحب این قبر در تمام حالاتش به منتها درجه کمال، شرافت و عظمت رسیده بود"
دوستش گفت: "او فیلسوفی بود که ادعای مرتبه ای بس عظیم و منزلتی بس بزرگ داشت و بر این ادعای خود معجزاتی آورد که عقلها را مغلوب و فهمها را ناتوان و سرگشته نمود. خرد پیشگان برای درک حقیقت آنها در دریای خروشان اندیشه فرو رفتند و سرگشته و ناکام و تهیدست باز آمدند.
آنگاه که اندیشمندان و فصیحان و خطیبان دعوتش را به جان پذیرفتند، مردم دیگر، گروه گروه به دینش درآمدند. نام او با نام خدای جل و علا قرین گشت و روزانه پنج بار در اذان و اقامه این فریاد از مأذنه عبادتگاهها و هر جایی که دعوت و حجت الهی او بدانجا راه یافته بود در دشت و صحرا و کوه و دریا به هوا خاست... تا هر ساعت یادش تازه ماند و رسالتش به خموشی نگراید."
ابن ابی العوجأ گفت: "سخن از محمد صلی الله علیه و آله را بگذار و بگذر که عقل من درباره او سرگشته و اندیشه ام در کار او گمراه و بسته است. درباره راز و ریشه کار او سخن بگو که مردم بدان سبب آن را می پویند."
سخن را ادامه دادند تا آنجا که بگونه ای به آغاز پدید آمدن اشیا پرداختند، ابن ابی العوجأ گفت: هیچ پردازش، تدبیر و تقدیری نبوده و آفرینش، صانع و تدبیرگری ندارد، بلکه همه چیز خود به خود و بدون تدبیر مدبری پدید آمده و دنیا همیشه چنین بوده و چنین خواهد بود.
مفضل می گوید: (با شنیدن این سخنان ناروا) چنان به خشم و غضب آمدم که عنان از کفم بیرون رفت و (خطاب به او) گفتم:
“ای دشمن خدا! در دین خدایت الحاد می ورزی و خداوندی را که به نیکوترین صورت و کاملترین آفرینش پدید آورد و تو را بدین جا رسانیده، انکار می کنی؟! اگر در درون خویش نیک اندیشه کنی و حس لطیف تو در خطا نیفتد، هر آینه براهین ربوبیت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانه ها و دلایل او جل و علا را در آفرینشت روشن می یابی.
زاده ابو العوجأ (پس از شنیدن آهنگ تند سخنان مفضل) گفت:
“ای مرد! اگر از متکلمانی با تو سخن می گوییم. در صورتی که (بر ما چیره شدی و) حق را نزد تو یافتیم، از تو پیروی خواهیم کرد. اما اگر از اینان نیستی هیچ سخن مگوی.
اگر از یاران و اصحاب (امام) جعفر صادق (ع) هستی، بدان که او با ما اینگونه سخن نمی گوید و همانند تو با ما مجادله نمی کند. او بیش از آنچه تو از ما شنیدی از ما شنیده، اما هیچ گاه سخن را با فحش و تعدی آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شکیبا، باوقار، اندیشه گر و استوار بوده و هیچ زمانی به ستوه نمی آمد و خلقش تنگ نمی گشت و برنمی آشفت. ابتدا نیک به سخنان ما گوش فرا می دهد، می کوشد که دلیل ما را بدرستی دریابد. ما نیز همه چیز خود را به میان می آوریم. هنگامی که (سخنان ما تمام می شود و) می پنداریم او را محکوم کردیم (و بر او چیره شدیم)، ناگاه با سخنی کوتاه و اندک (بر ما غالب می آید)، دلیلمان را می شکند. عذرمان را می برد و ما را تسلیم دلیل خود می کند، به گونه ای که هیچ پاسخی در جواب به دلایلش نمی یابیم. حال اگر از یاران اویی تو نیز با ما چون او سخن بگو.”
مفضل می گوید: در حالی که از این سخنان، اندوهگین و در این اندیشه بودم که چگونه اسلام و مسلمانان، دچار کفر و انکار این گروه شده اند از مسجد بیرون آمدم. به نزد مولایم، حضرت صادق صلوات الله علیه رفتم.
وقتی آن حضرت مرا شکسته دل و نگران دید. احوالم را جویا شد و فرمود: چه شده است؟
من نیز تمام سخنانی را که از آن گروه دهری شنیده بودم همراه هم سخنان خود بازگو کردم.
امام فرمود: بامدادان به نزد من آی تا حکمت خدای جل و علا در آفرینش جهان، درندگان، چهار پایان، پرندگان، حشرات و جانوران دیگر؛ چون: حیوانات، گیاهان، درختان میوه دار و بی میوه و سبزیهای خوردنی و ناخوردنی را چنان برایت بیان کنم که شایستگان از آن عبرت گیرند، مؤمنان با شناخت آن، آرام گردند و ملحدان و انکار کنندگان در آن سرگشته شوند.
مفضل می گوید: خرسند و شادمان از نزد آن حضرت (ع) خارج شدم.
آن شب به خاطر وعده امام (ع) و انتظار آن، بر من دیر گذشت.
....
با تصرف از کتاب: توحید مفضل؛ ترجمه ی نجفعلى میرزایى